پندار بياساس و فراگير فال بد (تطيّر) سابقهاي طولاني دارد. معتقدان به اين خرافه، بسياري از اشيا، حيوانات، افراد و حتي انبياي الهي را به فال بد ميگرفتند. قرآن به مواردي از تطيّر مخالفان انبياي الهي اشاره ميكند و در برخورد با اين عقايد، حقيقت را روشن ميكند. از ديدگاه قرآن، فال بد هر كسي از خود اوست و پيشامدهاي ناگوار زندگي انسانها، در واقع بازتاب گناهان آنهاست. قرآن از تطيّر مذمت كرده و منشأ آن را ناداني بشر ميداند.
در روايات نيز به تطيّر اشارههايي شده است. از ديدگاه معصومان (ع)، فال بد، بياساس و در رديف شرك و كفر است و فقط از جنبة رواني ميتواند مؤثر باشد. ميزان تأثير آن به پذيرش هر فردي بستگي دارد، علاج آن بياعتنايي، توكل و ولايت ائمه (ع) است و كسي كه نميتواند بياعتنا باشد، براي آرامش نفساني و مقابله با خطورهاي قلبي دعا كند و قرآن بخواند.
فال بد (تطيّر)، تفأل، طيرة، طائر، تشاؤم.
عادات و آداب و رسوم خرافي و جاهلي اختصاص به ملت و فرهنگ خاصي ندارد و نميتوان آن را محدود به دورة معيني از تاريخ دانست؛ خاستگاه مشخصي را نميتوان براي آن تعيين كرد بلكه تنها ميتوان خاستگاه خرافات را در مساعي نخستين انسانها در موارد زير جست و جو كرد:
1. آرزوي مطلوب ساختن سرنوشت به نفع خود؛
2. تلاشي ناگزير براي نفوذ در آينده و ديدن آينده در حال؛
3. آرزوي بر كنار ماندن از تأثير عوامل و حوادثي كه، به علت قابل درك نبودن آنها براي او، تصور ميكرد كه در زندگي او تأثير به سزايي دارند؛
4. تلاش براي توضيح اسرار طبيعت و هستي خودش.
اين خواهشها و تلاشها گاهي انسان را به نادرستي و انحراف كشانده و به پندارها و عقايدي، كه به كلي خلاف منطق و واقعيت است، معتقد كرده است.
تنوع و تعدد اين پندارها كه به طور كلي مولود جهل و خامي بشر است در هر زمان و با عوامل مختلف جغرافيايي و محيطي و روحي خاص هر محيط، در نوسان بوده است. البته به هر نسبت كه آدمي با حقايق و واقعيات آشناتر شده است به همان نسبت از رقم خرافات قديمي كاسته شده ولي در هيچ زماني به صفر نرسيده و در هر برههاي اگر به دليلي خرافهاي از ذهن ملتي شسته شده خرافة جديدي جاي آن را گرفته است. اين خرافات را ميتوان به دستههاي موضوعي مختلف از قبيل: تاريخي، اعتقادي و مذهبي، اجتماعي و … تقسيم كرد. يكي از اين خرافهها فال بد (تطيّر) است كه سابقهاي كهن دارد. اين خرافه، كه همان اعتقاد به پندار بياساس فال بد و پيروي از سنتهاي بيهوده، عادات و رسوم جاهلانه در اين زمينه است، اقوام و جوامع مختلف بشري و حتي فرهيختگان و نوابغ را درگير خود كرده است. اين خرافه طي هزاران سال بر اراده و تصميم انسانها و رفتار اجتماعيشان تأثير گذاشته و حتي در جمع معيارهاي ارزشي آنها جاي گرفته است. به پندار اين گونه افراد اشيا، حيوانات، بعضي انسانها و تحوّلات طبيعت ميتوانند ـ حتي بدون وجود سنخيت و هيچ گونه رابطة علت و معلولي ـ علت حوادثي باشند كه در زندگي افراد رخ ميدهد و از حوادثي كه ممكن است در زندگي بشر رخ دهد خبر بدهند. به اعتقاد آنها پرواز پرندگان، حركت خرگوش، افتادن نمكدان، هديه دادن چاقو، رد شدن از زير نردبان، عدد سيزده و امور بيشمار ديگر همه به مثابة علايمي است كه از وقوع رويدادي «خير» يا «شر» (و معمولاً شر) خبر ميدهد.[1] بديهي است كه بر اثر اين پندارهاست كه انسان در شناخت حقايق اشيا، اسباب و علل واقعي حوادث، درك صحيح روابط اشيا با يكديگر و رابطة اسباب و مسببات بسيار ناتوان و درمانده ميشود. هر كدام از اين خرافات به نوبة خود، براي اجتماع انساني خطرات غير قابل جبراني دارد. يكي از خطرناكترين آنها، كه اثرات بسيار زيان باري در عرصة حيات معنوي و مادي بشر داشته است، به فال بد گرفتن وجود انبياي الهي و رسالت آنهاست تا به پندار خودشان مخالفت با انبيا را با اين عذر مستدل و با ابزار طيره در برابر دعوت پيامبران به مقابله برخيزند. اينان بدون اين كه علل حوادث را بررسي كنند، پيامبران را مسؤول حوادث تلخ و نارساييهاي زندگي خود ميدانستند و اين برداشت نادرست از دير زمان بر افكار آنها حكم فرما بوده است.
اساساً از رسالتهاي انبياي الهي خانه تكاني ذهن بشر از اين تحليلها وپيشداوريهاي خرافي بوده است. براي وصول به اين هدف انبيا كوشيدهاند حقيقت خوبي و بدي را به انسانها تعليم دهند و اعتقاد به توحيد و توكل بر خدا را در دلها استوار كنند. اين گونه سطحي نگري، سادهانگاري و نزديك بيني پيروانشان را درمان كنند و به آنها اعلام دارند كه اين پندارها بياساس است. جرأت و شهامت مبارزه با اين افكار به آنها دادهاند و براي اين منظور با سنت قولي و فعلي به پيروانشان گوشزد كردند كه زندگي عاقلانه، بيتوجهي به آموزههاي نادرست خرافي است كه در ذهن افراد وجود دارد و به آنها اعلام داشتند كه اين عدم توجه نه تنها زيان دنيوي و اخروي براي آنها ندارد؛ بلكه موفقيت آنها در گرو بيتوجهي به اين خرافههاست.
در اين مقاله موارد تطيّر مخالفان انبياي الهي در مبارزه با آيين حق و در مقابل، پاسخ و تحليل قرآن از منشأ تطيّر و … بيان شده است.
ترتيب بحث در اين مقاله به اين صورت است: ابتدا تطيّر از ديدگاه قرآن و سپس از ديدگاه روايات آمده است و در پايان تأثير آن و راه علاج و جبران آن بيان شده است.
در اين مقاله به روشني خواهيم ديد كه غل و زنجير تطيّر كه اقوام و ملل فراواني را در بند كشيده و ميكشد با آيين حق و محكم اسلام باز ميشود ]و يضع عنهم إصرهم و الاغلاق التي كانت عليهم[ (اعراف/157) اوهام و خرافاتي كه فكر و عقل انسان را از رشد و نمو باز ميدارد غل و زنجيرهايي كه از سلسله آهنين زيان بخشتر است. قرآن با اين ديدگاه مقابله ميكند و ميفرمايد: فال بد هر كسي از خود او و نزد خداوند است و كساني از فال بد متأثر ميشوند كه نادان باشند.
واژة تطيّر مصدر باب تفعّل از مادة طير (پرنده) گرفته شده است. رابطة بين تطيّر و «طير» را اين چنين شرح دادهاند: ابتدا تطيّر فال گرفتن با پرنده (طير) بود، به مرور زمان در هر چه كه با آن فال گرفته ميشد (تفأل) و يا شوم دانسته ميشود (تشاؤم) واژة تطيّر استعمال ميشد. (راغب، 528). پس از گذشت زمان فقط در تشاؤم به كار رفت و مترادف آن شد، يعني فقط در مورد چيزهايي به كار رفت كه انسانها آنها را اسباب بدي ميپندارند. (ابن عاشور، 2/362؛ جواد علي، 6/786؛ قمي، 2/102).
نحوة اشتقاق تطيّر از طير اين گونه بوده است كه در دوران جاهليت در تصميمگيري به پرندگان وابسته بودند و وقتي ارادة انجام كاري ميكردند اگر پرندهاي را ميديدند كه به سمت راست آنها پرواز ميكند آن را به فال نيك ميگرفتند و به مسيرشان ادامه ميدادند و اگر به سمت چپ ايشان حركت ميكرد آن را شوم ميپنداشتند و از مسيرشان بر ميگشتند؛ مورد اول را «سانح» و مورد دوم را «بارح» ميناميدند.[2] تا بدان جا به تطيّر اعتقاد داشتند كه در بسياري از موارد پرندهاي را از لانهاش پرواز ميدادند تا از جهت پرواز او تصميم بگيرند كه به مسيرشان ادامه دهند يا نه. (مصطفوي، 7/153) البته بايد دانست كه آنها با هم صدايي پرندگان، آواز آنها در غير اوقات معمولي و به جهت حركت بعضي از حيوانات از جمله آهو نيز تصميم ميگرفتند ولي چون بيشتر با پرنده اين عمل صورت ميگرفت همة اين گونه اعمال را تطيّر ناميدند. (قطبي، 7/169؛ حسيني، 7/155) به تطيّر طيره نيز گفته شده است. (ابن منظور، 8/529؛ حسيني، 7/154 ـ 155).
طائر واژة ديگري است كه يكي از موارد استعمال آن در قرآن در ارتباط با موضوع تطيّر است و به معناي بدبختي (شوم) به كار رفته است؛ بدبختي و عقوبتي كه خداوند در مقابل اعمال بد كفار و مشركان تدارك ديده است. (راغب، 529)
آيات راجع به تطيّر عبارتند از:
الف) (اعراف/131)، (نمل/47) و (يس/19) كه در آنها افعال «يطّيّروا»[3]، «اطّيّرنا» و «تطيّرنا»[4] آمده است و در همان آية (اعراف/131) و (نمل/47) و آية (يس/19) واژة طائر آمده است.
ب) آيهاي كه به فرمودة اكثر مفسران مفيد معناي تطيّر است: (نساء/78)
قرآن در چندين آيه به مواردي از تطيّر مشركان و كفار، در برابر دعوت پيامبران الهي، اشاره كرده كه ترتيب تاريخي آنها به اين صورت است.
1. حضرت صالح (ع): او را خدا براي هدايت قوم ثمود فرستاد تا مردم را به خدا دعوت كند و از عذاب اخروي و نزول بلا در دنيا انذار كند. اما ثمود، كه به گفتة بعضي از مفسران مقارن با دعوت حضرت صالح (ع) به بلايايي (طباطبايي، 15/373)، چون قحطي (زمخشري، 3/371)، گرسنگي شديد (حويزي، 4/93)، خشكسالي (مكارم شيرازي، 15/491) و اختلافات (فضل الله، 17/215) مبتلا بودند، در پاسخ به حضرت صالح (ع) گفتند: ما به تو و پيروانت بدبين هستيم (طبري، 11/208)، شما مردمي شوم هستيد (مكارم شيرازي، 15/491) و شومي شما در همة زندگي ما جريان يافته است، از ما دور شويد تا از همة شروري كه از ناحية شما ما را احاطه كرده است خلاص شويم (فضل الله، 17/215) و پيش بيني ميكنيم كه به خاطر وجود شما در ميان ما مصايب و بدبختيهاي ديگري نيز به ما برسد (طبري، 11/208).
]قالوا اطّيّرنا بك و بمن معك…[ = گفتند ما به تو و به هر كس كه همراه توست شگون بد ميزنيم (فولادوند، 381)، (النمل/47).
2. حضرت موسي (ع): او فرستادة خداوند براي هدايت انسانها بود بدين منظور به سوي فرعون و اطرافيانش فرستاده شد[5] ولي آنها استكبار كردند و آيات حق و دليل روشن را نپذيرفتند. خداوند نيز آنها را به خشكسالي و كمبود ميوهها مبتلا كرد[6] تا بيدار شوند؛ به ضعف خود و عجز پادشاه و خدايانشان در برابر قدرت خداوند متذكر شوند؛ از ظلم به بني اسرائيل دست بردارند و دعوت حضرت موسي (ع) را اجابت كنند (رشيد رضا، 9/87). اما آنها به جاي اين كه از اين درسهاي الهي پند بگيرند، از اين موقعيت سوء استفاده كردند و جريان حوادث را به ميل خود تفسير ميكردند و هرگاه زندگي خوشي داشتند و نعمتهاي خداوند براي آنها فراوان بود ميگفتند: اين از شايستگي خود ماست و وقتي گرفتار ناراحتي و مشكل ميشدند، فوراً به حضرت موسي (ع) و كساني كه با او بودند ارتباط ميدادند: ]و إن تصبهم سيّئةٌ يطّيّروا بموسي و مَنْ معه[. يعني: چون گزندي به آنان ميرسيد به موسي و همراهانش شگون بد ميزدند. (اعراف/131). آنان در نهايت سفاهت و سنگدلي بودند و با اين كه معمولاً سختيها ]به ويژه بعد از ديدن آيات الهي[ دلها را مهربان و طبع را رام و دلبستگي را از بين ميبرد اما كمترين تأثيري در ايشان نداشت. (آلوسي، 6/49)
البته تاريخ فرعونيان حاكي از اين است كه زجر طير (پراندن پرنده به منظور پيش گويي و تصميم گيري بر مبناي آن) در ميان آنها متداول نبود بلكه گمان ميكردند كه دعوت حضرت موسي (ع) سبب مصيبتهايي براي آنها شده است ولي چون قرآن در ميان قوم عرب نازل شده است از تشاؤم فرعونيان به حضرت موسي (ع) و پيروانش از «تطيّر» كه لغتي عربي است استفاده كرده است. (ابن عاشور، 9/66)
3. سه تن از پيامبران مأمور هدايت قومي بودند كه قرآن از آنها به عنوان «اصحاب القرية»[7] ياد كرده است. آنها فرستادگان الهي را تكذيب كردند و گفتند: ]انّا تطيّرنا بكم[. يعني: ما حضور شما را به شگون بد گرفتهايم. (يس/18). منتظر هستيم، كه به خاطر دعوت شما، به ما بدي ميرسد (سيد قطب، 5/2962)؛ شما دروغگو هستيد و با سوگند بر دروغ خود پافشاري ميكنيد (فخر رازي، 9/261). شما با پدرانتان مخالفت كردهايد و معبودتان را ترك گفتهايد و ما از عاقبت بد آن در امان نيستيم (ميبدي، 8/213) و اگر بلايي به ما برسد به خاطر شماست (طبري، 2/188).
در اين كه بعد از آمدن پيامبران اهل قريه مبتلا شده باشند دو قول است:
1. بعضي از مفسران گفتهاند: بعد از تكذيب پيامبران باران نيامد و جذام زياد شد و در ميان آنها اختلاف كلمه به وجود آمد (آلوسي، 2/333).
2. بعضي ديگر گفتهاند: منظور مشركان اين نبود كه مقارن ورود رسولان حوادث بدي از قبيل قحطي، وبا و مانند آن قريه را فرا گرفت بلكه به اين معني است كه هر فردي در دنيا با حوادث نامطلوب مواجه است، اشكال اين جاست كه روش اين گونه افراد اين است كه ريشة حوادث نامطلوب را شناسايي نميكنند بلكه به حوادثي هم زمان با حوادثي كه با شهوتهايشان سازگار نيست و از آنجا متنفرند، ارتباط ميدهند و آن را شوم و سبب حوادث نامطلوب ميپندارند و اموري را كه بدان رغبت دارند و با مزاجشان سازگار است به فال نيك ميگيرند و مانند نادانان خودشان را ميفريبند و در نتيجه از نظر آنها علل تمام حوادث به آرزوها و خواهشهاي آنها بستگي دارد.
3. ممكن است مراد آنها از شوم اين باشد كه بعد از دعوت رسولان اختلافاتي بين اهل قريه به وجود آمد؛ هر كدام از اهل قريه در تحليل خود به اين نتيجه رسيد كه حوادث نامطبوع از مكافات رسولان است و اين نتيجهگيري منشأ وحدت كلمه در ميان آنها شد؛ به اين صورت كه جمعي چنين ادعايي كردند و بقية اهل قريه با او موافق بودند، اين جا بود كه با اتحاد كلمه به رسولان گفتند: ما شما را بد شگون ميدانيم و از شما ميخواهيم كه از دعوتتان دست برداريد. (ابن عاشور، 22/363)
4. مخالفان پيامبر گرامي اسلام (ص) نيز دست كمي از ديگران نداشتند و علاّمه را با سخناني شبيه سخنان ساير ملل، در خصوص انبياي زمانشان، مورد خطاب قرار دادند. اينان كه به گفتة بعضي از مفسران، يهود (زمخشري، 1/538)، به گفتة بعضي ديگر، منافق (فخر رازي، 4/145؛ ابن عاشور، 4/129)، يا هر دو (دمشقي، 6/507) و يا مؤمنان ضعيف الايمان بودند (طباطبايي، 5/8)؛ هرگاه به پيروزي و غنيمت ميرسيدند (طبرسي، 3/121؛ فخر رازي،، 4/145، دمشقي، 6/507) و نيكيها و حسنات از قبيل زندگاني آسوده و حاصلخيزي (زمخشري، 1/538) به دست ميآوردند ميگفتند از طرف خداست ولي هنگامي كه شكستي دامنگير آنها ميشد، يا در ميدان جنگ آسيبي ميديدند (طبرسي، 3/121؛ فخر رازي، 4/145؛ دمشقي، 6/507) و يا به بلايي چون قحطي و تنگ دستي مبتلا ميشدند (زمخشري، 3/121؛ طبرسي، 3/121؛ قرطبي، 5/183) به پيامبر گرامي اسلام (ص) نسبت ميدادند و از آن جايي كه در اين مورد قرآن با صراحت كلمة تطيّر به كار نبرده است دو احتمال وجود دارد: يا حوادث را به ضعف رأي و سوء تدبير پيامبر گرامي اسلام (ص) (طباطبايي، 5/8؛ طبرسي، 3/121) و عدم كفايت نقشههاي نظامي او (مكارم شيرازي، 4/20) نسبت ميدادند و يا از شومي وجود وي ميدانستند (طبرسي، 3/121؛ قرطبي، 5/183؛ دمشقي، 3/507) مفسراني كه گوينده اين گفتار را يهود ميدانند، گفتهاند يهوديان معتقد بودند كه خداوند با آنها جز به عزّت و كرامت برخورد نخواهد كرد و علت اين كه حوادث ناخوشايندي براي آنها اتفاق ميافتد، در اصل، براي آزار مسلمانان است كه به تبع آن يهود نيز دچار آن ميشود (ابن عاشور، 4/130). ]و إن تصبهم سيّئةٌ يقولوا هذه من عندك[. يعني: و چون صدمهاي به ايشان برسد ميگويند اين از طرف توست. (نساء/78؛ زمخشري، 1/538).
در بررسي موارد تطيّر، به وضوح ديده ميشود كه تفكر خاصي در ميان معتقدان به اين خرافه وجود دارد كه به قلب حقايق و گمراه كردن وجدان آنها ميانجامد. آنها هرگاه به خواستههايشان ميرسند، موفقيتشان را مرهون لياقت خود ميدانند، هرچند كه در آن هيچ تأثيري نداشته باشند، و هر بدياي كه به آنها ميرسد، به ديگران نسبت ميدهند.
چنان كه در بحثهاي قبلي گفته شد، همين انديشة غير منطقي در ميان مخالفان انبيا نيز رواج داشت.
مولوي در مثنوي، مناظرة قوم سبا و انبيا (ع) را به نظم درآورده است كه در اين جا تنها به چند بيت از آن اشاره ميكنيم.
قوم سبا به پيامبران گفتند اگر چه ممكن است شما براي خودتان ستارة خوشبختي باشيد ولي شما از دين ما مرتد شدهايد و با ما مقابله ميكنيد بنابراين براي ما شوم هستيد.
قوم گفتند ار شما سعد خوديد نحس ماييد و ضديد و مرتديد
علت پندار شوم در مورد پيامبران اين بود:
1. براي آنها تكليف آورده بودند.
2. آنها را متوجه معاد كرده بودند.
3. با گرويدن افرادي به دعوت انبيا از تعداد اجتماع آنها كم شده بود.
آنان «عنا»، غم و افتراق را از فال زشت انبيا مي دانستند.
جان ما فارغ بُد از انديشهها در غم افكنديد ما را و عنا
ذوق جمعيت كه بود و اتفاق شد زفال زشتشان صد افتراق
(جعفري، 8/241)
پاسخ انبياي پيشين و پيامبر گرامي اسلام (ص) به تطيّر مخالفان
روش استدلال محكم و به حق انبياي الهي چنين بوده است كه آنها بر اساس توحيد افعالي همة حوادث گوارا و ناگوار را به خداوند نسبت ميدادند و بيان ميكردند كه برخي از حوادث جنبة امتحان و بعضي از آنها جنبة كيفر و تنبيه دارد.
قرآن به تفصيل پاسخ انبيا را بيان كرده و به موارد تطيّر اين چنين پاسخ داده است:
در يك مورد فرموده است: شومي شما از خود شما است و اگر درست بينديشيد به اين حقيقت واقف خواهيد شد. ]طائركم معكم أئِن ذكرتم[ (يس/19)؛ مكارم، 441). به دليل اين كه شما گروهي اسراف كار و متجاوزيد: ]بل انتم قومٌ مُسرفون[ (يس/19) و مشكل اصلي شما همان اسراف و تجاوزگري شما است، كه حق را انكار ميكنيد (طباطبايي، 17/77) و اگر جامعة شما گرفتار سرنوشت شوم شده است سبب آن يا زيادهروي شما در گناه است و يا در گمراهي؛ به طوري كه كساني را شوم ميدانيد كه فرستادگان خداوند هستند و نه تنها تطيّر به آنها باطل است بلكه در حقيقت تبرك به آنها واجب است (زمخشري، 4/9)؛ شما كساني را كه اكرام آنها واجب است مورد آزار قرار ميدهيد؛ با اين كه حق، با معجزه و برهان، براي شما اثبات شده است، در عين حال بركفر اصرار داريد (فخر رازي، 9/362)؛ موعظة پيامبران را با تهديد به رجم و وعيد بر عذاب پاسخ ميدهيد (سيد قطب، 5/2962). ]لئن لم تنتهوا لنرجمنّكم منّا عذاب اليم[ (يس/18). در آية ديگر نظير همين پاسخ را ميفرمايد: ]و ما اصابك من سيّئة فمن نفسك[. يعني: و آنچه از بدي به تو ميرسد از خود توست.
در دو مورد ميفرمايد: ]قال طائركم عندالله[ (نمل/47)، ]ألا إنّما طائرهم عندالله[ (اعراف/131) و شما گروهي هستيد كه آزمايش ميشويد: ]بل انتم قوم تفتنون[ (نمل/47). در اين موارد قرآن اين گونه استدلال ميكند كه پيامبر و همراهانش در جلب اين رنجها تأثيري ندارند بلكه شما، با اين ابتلائات امتحان ميشويد تا مؤمن از كافر و فرمان بر از نافرمان مشخص شود (طباطبايي، 15/87)؛ در حقيقت اينها هشدارهايي است تا كساني كه شايستگي دارند از خواب غفلت بيدار شوند، مسير نادرست خود را اصلاح كنند و به سوي خدا آيند؛ و تنها ضامن تحقق خير (مكارم شيرازي، 15/491) و بيداري، انديشه در سنتهاي خداوند و بررسي و تفكر عميق در حوادث است نه طيره به بعضي از مخلوقات خداوند (سيد قطب، 5/2645).
در اين جا بيان نكتهاي لازم است:
قرآن هر چند فقط به تطيّر كفار و مشركان در برابر انبياي الهي اشاره ميكند و اساساً از طيرة اشخاص، موجودات و اشيا ذكري به ميان نميآورد. اما با بررسي آيات تطيّر (بخشي كه به فال بد مخالفان انبيا پاسخ ميدهد) نتيجه ميگيريم كه تفاوتي ميان تطيّر انبياي الهي و انسانها و … نيست. گرچه طيرة انبيا بيشتر مذمت شده است؛ اما اين مطلب قطعي است كه طيره به هر كس يا به هر چيز مذموم است. خداوند با بيان اين كه «طائر شما از خود شماست اگر درست بينديشيد به دليل اين كه شما گروهي اسراف كار و متجاوزيد و طائر شما نزد خداست و شما گروهي هستيد كه آزمايش ميشويد به اين مطلب اشاره ميكند كه اساساً وقوع حوادث ناخوشايند معلول وجود اشخاص ديگر، موجودات و يا اشيا نيست. بلكه اين عقيده، نيت و عمل خود انسان است كه منشأ خوبي يا بدي است. منفعتي را براي انسان جلب ميكند يا مفسدهاي را دفع ميكند و اين خداوند است كه به انسان خيرات و بركاتي پاداش ميدهد و يا از وقوع در مصائب و حوادث نامطلوب محافظت ميكند و يا در زماني انسان را ميآزمايد. همچنين در بحث از روايات خواهيم ديد كه پيامبر (ص) و ائمه (ع) با طيره به غير انبيا نيز مخالفت كردهاند. پس مطلق طيره ممنوع است نه فقط تطيّر در مقابل پيامبران الهي.
مفسران آياتي را كه در پاسخ تطيّر كفار و مشركان آمده است چنين تبيين كردهاند:
پيامبران در جواب قومشان فرمودهاند:
الف) ]طائركم معكم[ (يس/19). يعني: سبب شومي شما افكار كفر آميز و شرك آلودتان است (فضل الله، 19/136؛ فخر رازي، 9/262)؛ شما از حق كه توحيد است اعراض كردهايد و به باطل كه شرك است روي آوردهايد (طباطبايي، 17/77)؛ همة شومي در عبادت بتهاست (ميبدي، 8/213) شومي شما نتيجه برخورد ناپسندتان با خيرخواهان است كه آنان را ملامت ميكنيد و وجود آنان را به شگون بد ميگيريد (صادقي، 23/32)؛ كارهاي شما نزد خدا نوشته شده است و منشأ حوادثي است كه بر شما فرود ميآيد (زمخشري، 3/371)؛ نصيب هر كسي از خوبي و بدي با خود او است و با نيت و عملش مرتبط است و بر اعمالش متوقف است و در توان هر فردي است كه بهرة خود را خوبي يا بدي قرار دهد و تحقق خواست خداوند در مورد هر بندهاي از جانب خود بنده و از ناحية تمايلات و اعمالش است (سيد قطب، 5/2962). بنابراين، عقيده، نيت و عمل خود انسان منشأ خوبي و بدي است.
ب) ]طائركم عندالله[ (نمل/47) و ]طائرهم عندالله[ (اعراف/131). شومي، عقوبت جاوداني است كه براي آنها نزد خدا باقي است (ميبدي، 3/710؛ ابوالفتوح، 8/352؛ طباطبايي، 8/227؛ ابن عاشور، 9/67)، نه آنچه در دنيا به آنها ميرسد (طبرسي، 3/719؛ آلوسي، 6/49)، مجازات اخروي تشاؤم آنها در نزد خداوند محفوظ است (طبرسي، 3/719؛ فخر رازي، 8/560؛ آلوسي، 6/49). اعمال آنها كه در نزد خدا مكتوب و محفوظ است، سبب واقعي شومي براي آنها است (شيخزاده، 4/279؛ طباطبايي، 15/373). و خداوند بين اشيا و اسباب آنها رابطة تكويني يا كيفري قرار داده است (فضل الله، 17/216).
سرنوشتي كه خداوند براي آنها مقدر كرده است، علت اصلي خوبي و بدي است (زمخشري، 3/371؛ فخر رازي، 5/344 ـ 345؛ قرطبي، 7/170). تمام رويدادها (خوبي و بدي) براي امتحان و منشأ آنها امر خداوند است (سيد قطب، 3/1358). در اين جا لازم است به حقايقي اشاره كنيم، حقايقي كه تطيّر كنندگان با نتيجهگيري غير منصفانه و باطل تطيّر ، از آن تغافل ميكردند.
ـ اعمال خوب و بد جامعه و افراد با حوادث خارجي ارتباط دارند چنان كه علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ در بحثي با عنوان «احكام الاعمال من حيث الجزاء» (2/188 ـ 190) به اين ارتباط اشاره ميكند و ميفرمايد: «منظور از عمل، عنوان حسنه و سيئه است كه بر حركات خارجي منطبق ميشود نه خود حركات و سكناتي كه از آثار طبيعي اجسام است. ]و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير[ اين آيه و آيات (رعد/11)، (انفال/54)، (اعراف/96) و (روم/41) به اين مطلب دلالت دارند كه بين حوادثي كه واقع ميشوند و اعمال خوب و بد، ارتباطي وجود دارد. بنابراين حوادثي كه در هستي اتفاق ميافتد تا اندازهاي تابع اعمال انسانها است. پس به تبع اطاعت جامعه از خداوند و پيمودن راه مورد پسند او خيرات نازل ميشود؛ و درهاي بركت باز ميشود. در مقابل انحراف جامعه از مسير بندگي، مداومت در گمراهي، نيّتهاي فاسد و اعمال زشت سبب ميشود كه فساد در خشكي و دريا ظاهر شود و امتها، با رواج ظلم، ناامني، جنگها هلاك شوند. همچنين قرآن حوادث طبيعي ويران كنندهاي چون سيل، زلزله، صاعقه و طوفان را از اين قبيل ميداند.
خداوند در آية (مؤمن/21) فرموده است: ]أو لم يسيروا في الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم اشدّ منهم قوّةً و ءاثاراً في الأرض فأخذهم الله بذنوبهم[ و آيههاي (اسراء/16) و (مؤمنون/44) نيز همين مضمون را دارند. اگر چه اين سه آيه در مورد جامعه است اما فرد هم حكم جمعيت را دارد و مانند جمعيت پاداش كارهاي نيك و مكافات كارهاي بد را ميبيند چنان كه آية (يوسف/90) و (قصص/81) بر اين مطلب دلالت ميكند. با اين تفاوت كه فرد به واسطة پيشينيانش از نعمتهاي بسياري بهرهمند ميشود؛ و به خاطر ستمكاري نياكانش مبتلا ميشود. همان طور كه در آيات (كهف/82) و (نساء/9) نيز آمده است.
ــ چنان كه در آية (اعراف/94) آمده است ]و ما أرسلنا في قرية مِنْ نبيّ إلاّ أخذنا أهْلَها بالبأساء و الضّرّاء لعلهم يضّرّعون [. اين قانون كلي الهي در مورد تمام پيامبران بوده كه خداوند براي بيداري اقوام سركش آنها را گرفتار مشكلات ميكرده است تا در خود احساس نياز كنند و فطرت توحيد، كه با رفاه زير پوشش غفلت قرار گرفته، آشكار گردد و به ضعف و ناتواني خويش پي ببرند و متوجه مبدأ قادر و توانايي كه تمام نعمتها از ناحية اوست بشوند. ولي آنان چنان كه در ذيل آيه (اعراف/131) آمده است حوادث را بر وفق مراد خود تفسير ميكردند و از فهم اين حقايق و رسيدن به نتايج آن محروم ميماندند.
ــ قرآن در ارتباط با همين موضوع حقيقت امر، در خوبيها و بديهايي را كه به انسان ميرسد بيان ميكند و در پاسخ به مخالفان پيامبر (ص) كه هر پيشامد خوبي را به خدا و هرصدمهاي را به پيامبر (ص) نسبت ميدادند ابتدا ميفرمايد: بگو: ]كل من عندالله[ (نساء/78) يعني: همه از جانب خدا است. بعضي از مفسران گفتهاند: پيشامدهاي خوب و بد از ناحية خدا يعني از قضا و قدر خداوند است (قرطبي، 5/183) و احدي قادر نيست كه قضا و قدر را باز گرداند؛ خداوند بندگانش را با آن ميآزمايد تا با شكر نعمت و صبر بر مصيبت به ثواب برساند (طبرسي، 3/121). بعضي ديگر گفتهاند: خداوند انسانها را مستقيماً وادار به كاري نميكند بلكه تقدير، تهيه اسباب (ابن عاشور، 4/131) و وضع قوانين اسباب و مسببات (رشيد رضا، 5/266) از ناحية اوست و از اين جهت بين خوبي و بدي تفاوتي نيست (ابن عاشور، 4/131).
پيشامدهاي خوب و بد حوادثي هستند كه بنيانگذار نظام آفرينش يعني خداي واحد بدون شريك آنها را منظم كرده است، زيرا بر طبق تعليم قرآن، همة اشيا در وجود، بقا و همة حوادثي كه در پيش دارند تسليم خداوندند (طباطبايي، 5/8).
سپس ميفرمايد: ]ما أصابك مِنْ حسنةٍ فَمِنَ الله و ما أصابكَ مِنْ سيّئةٍ فَمِنْ نفسك[ (نساء/79). حسنات يعني چيزهايي كه انسان طبعاً آنها را خوب ميشمارد؛ مانند: عافيت، نعمت، امن، رفاه و … اينها همه از طرف خدا است ولي سيئات يعني اموري كه انسان را ناراحت ميكند مانند: بيماري، خواري، فقر و فتنه كه به خود انسان بر ميگردد نه به خداوند. مضمون اين آيه (نساء/79) با آية (انفال/53) شباهت دارد كه ميفرمايد: ]ذلك بأنَّ اللهَ لَمْ يَكُ مغيّراً نعمةً أنعمها علي قومٍ حتّي يُغيِّروا ما بأنفسهِمْ[. اين بدان سبب است كه خداوند نعمتي را كه به قومي ارزاني داشته تغيير نميدهد مگر آن كه آنها خودشان آن را تغيير دهند.[8]
با توجه به مطالبي كه قبلاً گفته شد دانستيم كه از ديدگاه قرآن منشأ تطيّر جهل بشر، عدم تفكر و تأمل در موضوعات مختلف زندگي است و حاضر نبودن به درك حقايق است.
در آية (اعراف/131) بعد از اين كه جريان تطيّر مخالفان حضرت موسي (ع) را نقل ميكند و حقيقت مطلب را در پاسخ آنها تبيين ميكند ميفرمايد: ]و لكنّ اكثرهم لا يعلمون[. مفسران در ذيل آيه فرمودهاند: فرعونيان گمان ميكردند هر جنايتي كه مرتكب ميشوند، محفوظ نميماند و از بين ميرود (طباطبايي، 8/227)؛ آنها نميدانستند كه سختيها و قحطيها به سبب گناهانشان، از ناحية خداوند است (قرطبي، 7/170). آنان به اسباب و علل خوبي و بدي، اعم از مادي و معنوي از اين كه وجود هر چيزي در هستي، خواست و تدبير خداوند است آگاه نبودند (رشيد رضا، 9/88)، اما چون جاهل مقصر[9] بودند همانند دانايان سرزنش شدهاند (صادقي، 9/262) و به عنوان اعتراض به ناداني و عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات زندگي در پايان آيه (نساء/78) ميفرمايد: پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند؟ ]فمالِ هؤلاءِ القومِ لا يَكادُونَ يفقهُونَ حديثاً[.
همچنين منافقان زمان پيامبر اكرم (ص)، كساني كه از مرگ ميترسيدند و جهاد برايشان مشكل بود، عادتشان اين بود كه اگر در جهاد به غنيمتي ميرسيدند از ناحية خدا ميدانستند و اگر ناراحتي به ايشان ميرسيد از شومي همراهي با حضرت محمد (ص) ميدانستند و اين دال بر نهايت احمقي و ناداني آنهاست (فخر رازي، 4/145).
احاديثي در مورد تطيّر از پيامبر (ص) و ائمه معصوم (ع) در كتب روايي شيعه نقل شده است. نيز در كتب روايي اهل سنت احاديثي از پيامبر (ص) و نحوة برخورد بعضي از صحابه با تطيّر بيان شده است. در اين احاديث اختلاف تعبير وجود دارد. اما پيام آنها يكي است. در اين روايات از تطيّر به كفر و شرك و … تعبير شده است. در اين بخش از مقاله ابتدا حكم فقهي تطيّر را بيان ميكنيم و سپس به معرفي تطيّر از ديدگاه روايات ميپردازيم.
يكي از احاديث، حديثي است كه مرحوم صدوق ـ قدس سره ـ به سند صحيح در خصال (ص 485) و در توحيد (ص 353) از پيامبر (ص) به نقل از امام صادق (ع) آورده است كه به «حديث رفع» معروف است. در اين حديث نُه مورد از مواردي كه از امت پيامبر (ص) برداشته شده است و رفع آنها امتنان[10] به امت پيامبر (ص) است، بيان شده است. متن اين حديث به اين شرح است: «عن ابي عبدالله (ع) قال: قال رسول الله (ص): رفع[11] عن امتي تسعة: الخطأ و النسيان و ما أكرهوا عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطرّوا اليه و الحسد و الطيرة و التفكر في الوسوسة في الخلق ما لم ينطق بشفة» (ابن بابويه، 485). يعني: رسول خدا (ص) فرمود: نه چيز از امت من برداشته شده است: خطا و فراموشي و آنچه با اكراه انجام دهند و آنچه ندانسته انجام دهند و آنچه طاقت فرساست و آنچه بدان ناچارند و حسد و فال بد و افكاري كه ناشي از وسوسة در آفرينش است، تا به زبان نياورده باشد.
اصوليون شيعه حديث رفع را بيشتر از منظر اصل عملي برائت «ما لا يعلمون» مورد بحث و استدلال قرار داده و در مورد بخشهاي ديگر حديث بحثي نسبتاً مختصر دارند. سه موضوعي كه در حديث آمده است، اما بحث و استدلال بسيار كمي در مورد آن وجود دارد، حسد، وسوسة در خلقت و تطيّر است.
حكم فقهي تطيّر از حديث رفع استنباط ميشود. اكثر اصوليون حديث را صحيح السند (فاضل لنكراني، 11/40؛ بروجردي، 3/208؛ شيخ انصاري، 2/38؛ اعتمادي، 3و4/18) ميدانند و فقط به بحث دلالي آن ميپردازند. غير از بحثهاي خاص هر يك از موارد نُه گانه، اصوليون بحثهاي عامي را نيز مطرح كردهاند. دو مورد از اين بحثها عبارتند از:
رفع در اين حديث، رفعي تشريعي است و نسبتي كه در اين حديث به عناوين نُه گانه داده شده، نسبتي تكويني نيست. (بامياني، 2/232). زيرا «رفع عن امتي … الطيرة …» به اين معنا نيست كه با عنايت خداوند، امت پيامبر (ص) تكويناً دچار تطيّر نميشوند. چرا كه تطيّر عملاً در بين امت وجود دارد. بنابراين رفع در اين حديث تشريعي است. پس اين كه رفع به خود عناوين نُه گانه نسبت داده شده است، بايد تصحيح شود. مثلاً بايد چيزي در تقدير گرفته شود تا مرفوع همان مقدّر باشد (بامياني، 2/232؛ شيرزاي، 5: 288؛ امام خميني، 2/48). مرفوع در اين جا ممكن است يكي از دو مورد زير باشد (شيخ انصاري، 2/38؛ شيرازي، 5/288؛ بامياني، 2/232):
الف) مؤاخذه (شيخ انصاري، 2/38؛ شيرازي، 5/288) يعني مراد از «رفع … الطيرة … »، «رفع … المؤاخذة علي الطيرة …» است. پس مؤاخذه در تقدير است و طيره ادعاءً برداشته شده است. به اين معنا كه تطيّر در امتهاي گذشته حرام بوده است، ولي حرمت آن از امت پيامبر اكرم (ص) رفع شده است؛ به طوري كه به خاطر تطيّر مؤاخذه نميشوند.
در اين جا لازم است به اين مطلب اشاره كنيم (شيرازي، 5/286) كه با خطور تطيّر در قلب انسان سه صورت پيش ميآيد كه عبارت است از:
1. به تطيّر اعتقاد نداشته باشد و به آن ترتيب اثر ندهد. حرمت اين صورت از تطيّر بر اساس حديث رفع از امت پيامبر (ص) برداشته شده است.
2. انسان به تطيّر اعتقاد داشته باشد و آن را در سرنوشتش مؤثر بداند و به آن ترتيب اثر بدهد به طوري كه به خاطر تطيّر به چيزي از ادامة كار منصرف شود. اين صورت از تطيّر قطعاً حرام و شرك است.
3. به تطيّر اعتقاد نداشته باشد و فقط در عمل يا در گفتار به آن اعتنا كند. اين صورت از تطيّر هم حرام است. چرا كه در عمل يا در گفتار اثر تطيّر را آشكار كرده است.
ب) اثر (شيخ انصاري، 2/38) مراد از «رفع … اثر الطيرة …»، «رفع … اثر الطيرة …» است. منظور از اثر تطيّر، باز ماندن از اهداف به خاطر توجه به تطيّر است و شرع بازماندن از اهداف به واسطة تطيّر را نفي كرد و امر كرد كه در پي تحقق اهدافتان گام برداريد بدون اين كه از تطيّر متأثر شويد و از كاري كه قصد انجام آن را داشتيد باز بمانيد (شيرازي، 5/334 ـ 335). پس مرفوع حرمتي است كه عرف با تطيّر به آن ملتزم شده بود و به كارهايش اقدام نميكرد. اين حرمت به امضاي شرع نرسيد. بنابراين شرعاً و عقلا حق ندارند، با اعتنا به تطيّر كارهايشان را تعطيل كنند و يا به تعويق اندازند (بروجردي، 3/225).
منشأ تطيّر كه در واقع تفكّر، اعتقاد و ترتيب اثر است، صرفاً نفساني است و با «متطيّر به» كه ممكن است پرنده، خانه، روز و … باشد فرق ميكند. بررسي ما در اين مقاله فقط تطيّر است و بررسي و تحقيقي در مورد «متطيّربه» نداشتهايم و فقط در يك بحث كوتاه به موضوع «سعد و نحس ايام» پرداختهايم. در اين بخش روايات راجع به تطيّر را بررسي ميكنيم. در جوامع روايي شيعه و اهل سنت روايات متعددي وجود دارد. در بين روايات ممكن است روايت مرسل يا مرفوع وجود داشته باشد يا اين كه سند روايت ضعيف باشد ولي آنچه مهم است اين است كه مستفاد از روايات حقيقتي است كه با تواتر معنوي به اثبات ميرسد و آن اين است كه تطيّر اثر تكويني ندارد و در شرع نيز تأييد نشده است و تنها جنبة رواني و تأثير نفساني آن است كه احياناً به جوامع و افراد ضررهايي ميزند.
در حديثي پيامبر (ص) فرمود: «الطيرة شرك» (مكارم شيرازي، 6/318؛ متقي، 10/ح28556). فال بد زدن (و آن را مؤثر در سرنوشت آدمي دانستن) يك نوع شرك به خداست. در اين روايت پيامبر (ص) طيرة را با يكتاپرستي واقعي در تضاد معرفي كرده است. چرا كه كسي كه پرنده يا چيز ديگري را به فال بد ميگيرد معتقد است كه آن چيز بر سرنوشتش مؤثر است و خداوند را تنها مؤثر در همة كارهايش نميداند.
در حديث ديگري از پيامبر اكرم (ص) آمده است: «من رجعته[12] الطيرة عن حاجته فقد اشرك». هر كس كه فال بد، او را از انجام كارش باز دارد شرك ورزيده است (قرطبي، 7/170؛ دمشقي، 9/279). دليل اين كه طيرة شرك معرفي شده است اين است كه اعتقاد داشتند تطيّر باعث ميشود كه منفعتي جلب يا ضرري دفع شود و اين به منزلة اين است كه براي خدا شريكي قرار داده باشند و اين اعتقاد با قول خداوند متعال در قرآن كريم منافات دارد كه فرمود: ]و إن يمسسك الله بضر فلا كاشف له الاّ هو و إن يردك بخير فلا رادّ لفضله[ (يونس/107). مفهوم آيه اين است كه ضرر و منفعت تنها از ناحية خداوند ميرسد (الأشقر، 300). تطيّر در حقيقت نشانگر اعتقاد به قدرتي ديگر در عرض خدا و نشانة قبول فاعلي قادرتر از خداوند در امر سرنوشت موجودات است و در حقيقت اعتقاد به غير خداست (ميبدي، 8/213). انسان يكتاپرست اگر به بد آمد و يا خوشامد امري هم ميانديشد باز هم آن را از خدا ميداند و هيچ گاه پيشاپيش چيزي را بد و زشت نميپندارد و هرگز فال بد نميزند. موحد اعتقاد دارد كه آنچه ارادة الهي به آن تعلق گرفته است واقع ميشود. به طور كلي اگر انسان علل حوادث را به ذات پاك خداوند كه طبق حكمتش همه چيز را روي حساب انجام ميدهد باز گرداند و از نظر سلسله علت و معلول طبيعي بر علم تكيه كند مشكلي ندارد و گرنه مجبور است يك سلسله علل بياساس براي امور جست و جو كند.
در روايتي از پيامبر اكرم (ص) تطيّر كفر دانسته شده است: «من خرج يريد سفراً فرجع من طير فقد كفر بما أنزل علي محمد (ص)» (متقي، 10/28570). يعني: شخصي كه اقدام به مسافرتي كند اما ]مثلاً[ با ديدن يك پرنده برگردد در واقع به آنچه بر محمد (ص) نازل شده كفر ورزيده است.
از آن جايي كه عربها هرگاه قصد سفر ميكردند به نخستين پرندهاي كه بر ميخوردند، آن را رم ميدادند، اگر به سمت راست ميپريد به سفر ميرفتند و آن را مبارك ميشمردند و هرگاه به سمت چپ ميپريد از سفر منصرف ميشدند و آن را شوم ميدانستند، پيامبر (ص) از اين كار منع كرد و فرمود: «اقرّوا الطير علي مكناتها» (جواد علي، 6/789؛ قرطبي، 7/169؛ جاسم، 115). يعني: بگذاريد پرندگان در لانههاي خود آرام بگيرند. يعني پرنده ضرر و نفعي نميرساند.
در روايتي پيامبر (ص) آن را بياساس معرفي كردهاند: «… و لا طيرة» (بخاري، 5/2171). در اين حديث حضرت طيره را نفي كرده است و به مردم اعلام كرده است كه مبادا توجه به آن، شما را از اهداف و مقاصدتان باز دارد. شايد از لحاظ طبيعي سرّ آن اين باشد كه توجه نفس انساني، تأثيري در جلب نفع و ضرر دارد. پس حضرت با اعلام نفي طيره خواسته است نفوس مردم را از اين انديشه منصرف كند تا از ناحية توجه، نفس ضرري به آنها نرسد. در حديث ديگري آمده است كه «لا طيرة و انما الطيرة علي من تطيّر» (ابن عاشور، 9/66). يعني: فال بد بياساس است و تنها كسي كه فال بد ميزند متضرر ميشود. اين را خداوند مجازات دنيوي كسي قرار داده است كه سوء ظن دارد و افراد و اشيايي را بد يمن ميداند.
در روايتي پيامبر اكرم (ص) فرموده است: « … الطيرة من الجبت» (ميبدي، 9/710). در فال بد هيچ خيري وجود ندارد ]و انجام آن در زمرة بت پرستي است[. در نهج البلاغه ميخوانيم كه: «الطيرة ليست بحق» (فيض الاسلام، 1274، كلمة قصار 392). يعني: فال بد گرفتن امري به حق نيست. حضرت (ع) در اين كلمة قصار ابتدا ميفرمايد: سحر حق است يعني سحر وجود دارد و اگر عمل سحر انجام شود اثر خود را دارد ولي طيرة حقيقتاً وجود ندارد. چنانچه مترجمان در ترجمههاي فارسي نهج البلاغه آوردهاند: فال بد درست نيست يعني اثر ندارد (فيض الاسلام، 1275) و رويداد بد را بد شگون دانستن درست نيست (دشتي، 727). و در ترجمة ديگر آمده است: فال بد زدن راست نيست (آيتي، 438).
در روايتي از پيامبر (ص) ميخوانيم: «ليس منا من تطيّر أو تطيّر له …» (الإبشيهي، 1/515). يعني: از ما نيست كسي كه فال بد بزند و يا براي او فال بد زده شود. در نقل ديگر آمده: «قال (ص): ليس منا من تطيّر و لا من تطيّر له …» (متقي، 10/ح28565).
در حديثي پيامبر (ص) فرموده است: «ليس منا من … ردّه عن سفره تطيّر» (قرطبي، 7/170). يعني: از ما نيست كسي كه فال بد او را از ادامة مسافرت باز دارد.
در روايتي ديگر آمده است: «ان النبي (ص) كان … يكره الطيرة» (قمي، 2/102) شايد به اين دليل باشد كه طيرة با بدگماني و انتظار بلا همراه است. انساني كه به فضل خداوند اميدوار باشد، در مسير خير گام بر ميدارد و با قطع اميد تبهكار ميشود.
در روايتي از پيامبر اكرم (ص) فرموده است: هفتاد هزار از امت پيغمبر (ص) بدون حساب به بهشت ميروند يك از اوصاف ايشان اين است كه فال بد نمي زنند؛ (و هم الذين لا يتطيّرون). (بخاري، 5/2171).
تطيّر و تفأل همواره بين انسانها رواج داشته است. اموري را به فال نيك ميگرفتند و دليل بر پيروزي ميدانستند و اموري را به فال بد ميگرفتند و دليل بر شكست ميپنداشتند و اين در حالي بود كه هيچ گونه رابطة منطقي ميان پيروزي و شكست، با اين گونه امور وجود نداشت. مثلاً آواز خواندن مرغ سياه را علت شكستن پاي خود ميدانستند و براي درمان آن استخوانهاي گربة سياه را ميشكستند (نوري، 489)!
البته تفأل و تطيّر گرچه اثر طبيعي و واقعي ندارند ولي بدون ترديد ميتوانند اثر رواني داشته باشند. فال نيك غالباً ماية اميدواري، حركت، تلاش و كمكي بر دستيابي به پيروزي است. همچنين ميتوان تفأل را به عنوان تلقيني قوي كه قادر است اميدواري و اعتماد به نفس را تا مدتي نسبت به امري در اشخاص ايجاد كند، مؤثر و نافذ دانست. بنابراين فال گرفتن براي گشودن دري براي خوش بيني و اميدواري بسيار خوب است. ولي فال بد موجب نااميدي و ناتواني است و به شدت محكوم شده است. به همين دليل در روايات اسلامي به فال نيك سفارش شده است. چنان كه خواهيم ديد به طريق صحيح، هم از شيعه و هم از اهل سنت، رواياتي داريم كه پيامبر (ص) با توجه به تأثير نفساني فال بهترين استفاده را از فال نيك، در جهت سازندگي رواني فرد و اجتماع، كرده است و در مورد فال خوب نه تنها سفارش به انجام آن كرده است بلكه خود ايشان نيز در موارد مختلف براي ايجاد روحيه اميد و رسيدن به پيروزي از آن استفاده كرده است. در مورد فال بد، نهي كرده است و وقتي در موقعيت خاصي تصورات نااميد كنندهاي براي افراد بوده به آنها دعاهايي ياد داده و سفارشهايي كرده است. توضيح اين مطالب بعداً ميآيد.
در حديث معروفي از پيامبر (ص) نقل شده است كه «تفألوا بالخير تجدوه» (مكارم شيرازي، 6/317؛ طباطبايي، 19/86). يعني: كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آن برسيد. از پيامبر(ص) نقل شده است كه فال نيك را دوست ميداشت و از تطيّر بيزار بود. «انّه (ص) كان يحب الفأل و يكره الطيرة (ابن منظور، 10/168)». در اين احاديث جنبة اثباتي فال نيك منعكس شده است و در حالات پيغمبر (ص) نقل شده است كه حضرت مسائل بسياري را به فال نيك ميگرفتند (طباطبايي، 19/86) مثلاً در جريان برخورد مسلمانان با كفار مكه در سرزمين حديبيه ميخوانيم: هنگامي كه سهيل بن عمرو به عنوان نمايندة كفار مكه به سراغ پيامبر(ص) آمد و حضرت (ص) از نام او آگاه گرديد فرمود: «قد سهّل عليكم امركم». از نام سهيل من تفأل ميزنم كه كار بر شما سهل و آسان ميگردد (طباطبايي، 19/86). و در جريان نامة حضرت (ص) به خسرو پرويز آمده است كه او را به اسلام دعوت كرد و او نامة آن جناب را پاره كرد و در جواب نامه مشتي خاك براي آن حضرت فرستاد، حضرت همين عمل را به فال نيك گرفت و فرمود: «به زودي مسلمانان خاك او را مالك ميشوند» (طباطبايي، 19/86) و موارد ديگري از تفألهاي ايشان كه در تاريخ ثبت شده است و نيز رسول خدا (ص) به كارگزارانش نامه مينوشت و سفارش ميكرد كه پيكهايي كه براي من ميفرستيد خوش نام و خوشرو باشند. «كان رسول الله يكتب الي امرائه اذا ابردتم اليّ بريدا فأبردوه حسن الاسم حسن الوجه» و هنگامي كه به حضرت (ص) اعتراض شد كه ما را از تطيّر نهي ميكني و خود شما تطيّر ميزنيد فرمود: نزدم بلكه از نام خوب خوشم ميآيد (سبزواري، 267). ابو هريره روايت كرده است: «ان رسول الله (ص) سمع كلمة فاعجبته فقال: اخذنا فألك من فيك» (طريقه دار، 169). يعني: پيامبر (ص) كلمهاي شنيد كه او را به شگفت آورد. پس فرمود: فال نيك را از دهانت گرفتم. همان طور كه ميدانيم در فال خوب حسن ظن به خداوند متعال وجود دارد و خداوند ميفرمايد: «أنا عند ظن عبدي بي». بنابراين كسي كه فال نيك ميزند اگر حتي به مرادش هم نرسد در اصل با اميدواري به خداوند به هدف رسيده است. حضرت علي (ع) فال را امري به حق و درست ميداند و فرموده است: «الفأل حق» (فيض الاسلام، 1274، كلمة قصار 392). در روايتي از امام صادق (ع) آمده است كه: «الطيرة علي ما تجعلها، إن هوّنتها تهوّنت و إن شدّدتها تشدّدت و إن لم تجعلها شيئاً لم تكن شيئاً» (حرّ عاملي، 11/361). يعني: فال بد اثرش به همان اندازه است كه آن را ميپذيري، اگر آن را آسان بگيري كم اثر خواهد بود و اگر آن را سخت بگيري پر اثر است و اگر به آن اعتنا نكني، هيچ اثري نخواهد داشت (الإبشيهي، 516). اصولاً مواردي كه به فال بد گرفته ميشود يقين و روحية انسان را سست ميكند و تأثير ناخودآگاه خود را ميگذارد. در حقيقت اين تلقين روحي تطيّر است كه موجب تأثير آن ميشود. پيامبر (ص) فرمود: قال (ص): «البلاء موكل بالمنطق». يعني: بلا و گرفتاري در گرو گفتار است (طريقه دار، 169). روايت شده است حضرت يوسف (ع) از زنداني شدن خود به خدا شكوه كرد، خداي تعالي به او وحي فرمود: «اي يوسف تو آن جا كه گفتي، پروردگارا زنداني شدن در نزد من محبوبتر است، خويشتن را زنداني كردي و اگر ميگفتي عافيت در نزد من محبوبتر است البته كه به تو عافيت ميدادم» (حويزي، 2/424).
پس تأثير يا بيتأثيري فال بد، در درون آدمي تابع وضعيتي است كه انسان در نهاد خود به عنوان زمينة قبول يا ردّ آن ايجاد كرده است و بستگي به خواست، نوع تلقين و ارزيابي خود شخص دارد. چنانچه از پيامبر (ص) نقل شده است: «لا تمارضوا فتمرضوا، و لا تحفروا قبوركم فتموتوا» (خود را به بيماري نزنيد كه واقعاً بيمار ميشويد و براي خود گور نكنيد كه واقعاً ميميريد). و در روايتي پيامبر (ص) فرموده است كه خداوند در وحي به داود (ع) اين چنين فرمود: «وحي الله عزّوجل الي داود(ع): يا داود كما لا تضيق الشمس علي من جلس فيها كذلك لا تضيق رحمتي علي من دخل فيها و كما لا تضرّ الطيرة من لا يتطيّر منها كذلك لا ينجو من الفتنة المتطيّرون» (همان طوري كه هر كس، در معرض خورشيد قرار گيرد از نور و گرماي آن بهرهمند ميشود كسي كه در رحمت خدا وارد شود از آن محروم نميماند و همان طوري كه هر كس فال بد نميزند ضرري نميبيند، كسي كه فال بد ميزند از فتنه نجات پيدا نميكند) (مجلسي، 14/34) ]و دچار فتنههاي ديگري نيز ميشود[.
بنابراين شومي و ميمنت خارج از تصور و انتظار فرد نيست، نوع نگاه و تفسير ما از پيشامدها، منشأ ميمنت و شومي است.
ائمه (ع) در بعضي از موارد تطيّري را كه در بين مردم رواج داشته است تحليل كردهاند و قضاوتهايي را كه وجود داشته است در ضمن تحليل خود نپذيرفتهاند. مثلاً در حضور امام صادق (ع) در باب بد يمني و شومي برخي خانهها و بعضي زنها و مركوب بحث شده است و حديثي نيز از رسول خدا (ص) در اين باب نقل نمودهاند كه رسول خدا (ص) فرمودهاند: «ان كان (يعني الشؤم) في شيئي ففي الفرس و المرئه و المسكن». امام صادق (ع) در بيان اين مطلب فرمودهاند: «بد يمني و شومي اين امور نه آن چنان است كه مردم جاهليت ميپنداشتند ـ في المثل اگر كسي زن ميگرفت و در همان ايام نزاعي در قبيله روي ميداد همگي آن را از شومي اين زن ميدانستند ـ بلكه به اين ترتيب است كه شومي و بدي برخي زنان، در كثرت مَهر و نازايي آنهاست و بدي مركوب از بد رفتاري، تمانع از سواري دادن و لگد زدن آن است و شومي خانه به كوچكي، تنگي فضا، بدي همسايهها و زيادي عيوب آن است»[13].
بنابراين بدي و شوم يك معناي عدمي است و شومي خانة كوچك در عدم وسعت آن است و بدي زن در نياوردن فرزند و شومي مركوب در سواري ندادنش است. يعني از سه مورد آنچه را طبعاً انسان طالب آن است ندارند و بدي آنها در نقص آنهاست و اين طور نيست كه اين موجودات، همانند تصور جاهليت، به خودي خود شوم باشند.
اما روايتي در كتب اهل سنت آمده است كه مردي خدمت پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: «اي پيامبر خدا ما به منزلي وارد شديم، در آن منزل تعدادمان و مالمان زياد شد و از آن منزل به منزل ديگر منتقل شديم ولي در آن جا تعدادمان و مالمان كم شد». پيامبر (ص) فرمود: «ذروها و هي زميمه» (آن منزل را واگذاريد كه نكوهيده است). اين گفتار پيامبر (ص) در واقع رها كردن كاري است كه از آن وحشت دارد و دل بستن به كاري است كه به آن انس گرفته است نه تطيّر به آن (جاسم، 146).
تطيّر انفعال و تأثري نفساني است كه معمولاً براي اكثر افراد اتفاق ميافتد. از پيامبر (ص) نقل شده است كه «ثلاث لا يسلم منها احد الطيرة و الحسد و الظن» (عسقلاني، 1/262). يعني: سه چيز است كه هيچ كس از آن سالم نميماند (و وسوسههاي آن درون قلب بيشتر اشخاص پيدا ميشود) فال بد، حسد و سوء ظن.
حتي امام صادق (ص) در روايتي ميفرمايد: «ثلاثة لم ينج منها نبي فمن دونه: التفكر في الوسوسة و الطيرة و الحسد». يعني: سه چيز است كه پيامبر و ديگران از آن رهايي ندارند كه يكي از آن سه تطيّر است (عاملي، 15/366).
پس خطور قلبي تطيّر، همگاني است و براي نجات از آن، پيشوايان معصوم راهحلهايي ارائه دادهاند:
1. بياعتنايي: «اذا تطيّرت فامض» (عاملي، 11/362). پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «هر جا فال بد زدي آن را ناديده بگير و كار خود را دنبال كن. و از پيامبر (ص) روايت شده است كه فرمود: قال (ص): «إنّ في الانسان ثلاثة: الطيرة و الظنّ و الحسد فمخرجه من الطيرة الاّ يرجع …». يعني: در انسان سه ويژگي وجود دارد: فال بد، گمان و حسد؛ آنچه او را از فال بد رهايي ميبخشد اين است كه با فال بد از تصميم خود برنگردد (عسقلاني، 10/262).
2. توكل: براي رهايي از عواقب تطيّر بايد انسان به خدا توكل كند و به آن اعتنا نكند. تطيّر به كسي ضرر ميرساند كه از آن بترسد ولي كسي كه از آن باكي نداشته باشد يقيناً به وي ضرري نخواهد رسيد. در حديثي پيامبر (ص) فرموده است: «الطيرة شرك و ما منا الاّ و لكن الله يذهبه بالتوكل» (سجستاني، 4/253). يعني: احدي از ما نيست مگر اين كه به قلب او تطيّر خطور ميكند ولي با توكل از بين ميرود. در جاي ديگر آمده است: «كفارة الطيرة التوكل» (عاملي، 11/362). يعني: جبران فال بد توكل بر خداوند است. زيرا معناي توكل اين است كه امر تأثير را به خداي تعالي ارجاع دهي و تنها او را مؤثر بداني و وقتي اين چنين معتقد باشيد شرك به خدا را از خود دور كردهايد و ديگر اثري براي تطيّر نميماند تا از آن متضرر شويد (طباطبايي، 19/87). ميدانيم كه وكيل يكي از اسماي حسناي حق تعالي است. ]حسبنا الله و نعم الوكيل [ (آل عمران/173). خداوند است كه در جميع امور به طور مطلق مورد اعتماد است و امور به او واگذار ميشود.
3. دعا: در روايات متعدد آمده است كه پيامبر (ص) به كساني كه به قلبشان تطيّر خطور كرده است فرموده است: «و لا تردّ مسلماً» (طيرة مسلماني را باز نميگرداند). سپس به ايشان دعاهايي تعليم دادهاند كه مضمون دعاها اين است: «بار الها، تنها ارادة تو بر جهان حاكم است». مثلاً: «قال النبي (ص): اللهم لا طير الا طيرك و لا خير الا خيرك و لا اله غيرك اللهم لا يأتي بالحسنات الا انت و لا يذهب بالسيئات الا انت و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» (قمي، 102 ـ 103؛ عسقلاني، 10/263). در مورد ديگر از امام صادق (ع) نقل شده است كه حضرت دعايي براي نجات از تطيّر معروف بين مردم تعليم داده است: «اعتصمت بك يا ربّ من شرّ ما أجد في نفسي» (طباطبايي، 19/87؛ قمي، 2/103). ميدانيم كه دعا نشان دهندة عدم استقلال همة قدرتها در برابر قدرت پروردگار است. در دعا توجه به اين حقيقت است كه اسباب و علل طبيعي هر چه دارند از ناحية خداوند دارند و به فرمان او هستند. در واقع دعا يك نوع پيوند واقعي با مبدأ خوبيهاست. قلب و روح از طريق دعا پيوند نزديك با خدا پيدا ميكند و مانند قطرهاي است كه به اقيانوس بيكران بپيوندد.
4 و 5. ولايت ائمة اطهار (ع) و قرائت قرآن: در روايتي از امام عسكري (ع) آمده است: شخصي در خصوص نحوست بعضي از روزها پرسيد. حضرت پاسخي، اعم از مورد سؤال، دادند: «شيعيان ما همان ولايتي كه از ما در دل دارند حرز و حصنشان است آنها اگر در امواج كوه پيكر درياهاي بيكران و يا وسط بيابانهاي بي سر و ته و يا در بين درندگان و گرگان و دشمنان جن و انس قرار گيرند از خطر آنها ايمنند به دليل اين كه ولايت ما را در دل دارند پس به خداوند عزوجل اعتماد كن و ولايت خود را نسبت به امامان طاهرينت خالص كن، سپس هر جا كه خواستي برو و هر چه خواستي بكن»؛ سپس در آخر به او دستور ميدهد كه مقداري قرآن و دعا بخواند، تا به اين وسيله شومي را از خود دفع كند و به دنبال هر هدفي كه ميخواهد برود (طباطبايي، 19/81).
موضوع اصلي مقاله تطيّر است و به تبع آن در موضوع تفأل نيز بحث مختصري به ميان آمد و ديدگاه قرآن و روايات در اين زمينهها بيان شد. سعد و نحس روزها موضوع ديگري است كه در اجتماع بشري وجود دارد و ذهن بسياري از انسانها را به خود مشغول كرده است. در ميان مردم شايع است كه بعضي از روزها مبارك و سعد و بعضي ديگر شوم و نحس است. البته در تعيين اين زمانها اتفاق نظر وجود ندارد. در اين جا اين سؤال مطرح ميشود كه آيا اسلام مباركي و شومي روزها را پذيرفته است يا نه؟ به اين سؤال با استدلال به عقل، قرآن و سنت پاسخ ميدهيم:
الف) نحسي و شومي (طباطبايي، 19/79) روز يا پارهاي از زمان در صورتي است كه در آن حوادث، اعمال و پارهاي از اعمال، نتايجي جز شر و بدي براي انجام دهندة آن به دنبال نداشته باشد.
ب) اجزاي زمان طبيعتاً مانند يكديگرند.
ج) ما به اسباب و عللي كه در وقوع حوادث و به ثمر رسانيدن اعمال دخالت دارند به طور كامل آگاه نيستيم تا سعادت يا نحوست روز و يا بخش مشخصي از زمان و اسباب و علل آن براي ما معلوم شود.
با توجه به اين چند نكته ما نميتوانيم براي اثبات سعادت و نحوست روزي از روزها يا زماني از زمانها دليل و برهان اقامه كنيم. علاوه بر آن تجربة كافي نداريم. چرا كه براي به دست آوردن تجربه در مورد تأثير موضوعي خاص بايد آن موضوع را به تنهايي بررسي كنيم تا معلوم شود كه آيا نتيجة به دست آمده اثر اين موضوع بوده است يا نه؟ و از آن جا كه بررسي مجرد زمان امكانپذير نيست بنابراين نميتوانيم براي اثبات عدم سعادت و نحوست زمانها اقامة برهان كنيم. خلاصه اين كه اگر چه به حكم عقل بعيد است كه سعادت و نحوستي وجود داشته باشد اما اين به معناي محال بودن سعادت و نحوست روزها نيست.
قرآن در دو مورد به «نحوست روزها» اشاره ميكند:
الف) آية (فصلت/16): فأرسلنا عليهم ريحاً صرصراً في ايام نَحِساتٍ. (تندبادي شديد در روزهاي شوم بر آنها فرستاديم).
ب) آية (قمر/19)؛ إنّا أرسلنا عليهم ريحاً صرصراً في يوم نحسٍ مستمر. (ما تندبادي شديد در يك روز شوم كه استمرار داشت بر آنها فرستاديم).
هر دو آيه دربارة قوم عاد نازل شده است. تنها نتيجة قطعي (طباطبايي، 19/79) كه از روند داستان عاد و دلالت اين دو آيه به دست ميآيد اين است كه شومي روزها تنها به هفت شب و هشت روزي اختصاص دارد كه عذاب به طور مستمر به صورت باد بر ايشان ميوزيد؛ و نميتوان نتيجه گرفت كه شومي آن روزها با گردش هفتهها، ماهها يا سالها دوباره باز ميگردد. چرا كه در اين صورت همة زمانها بايد نحس باشد.
قرآن در مواردي از مبارك بودن پارهاي از زمانها هم ياد ميكند. در آية (دخان/3) ميفرمايد: إنا انزلناه في ليلة مباركة. (ما قرآن را در شبي مبارك نازل كرديم) كه مراد از آن شب، شب قدر است كه خداوند آن شب را در آية (قدر/3) اين گونه توصيف ميكند: ليلة القدر خير من الف شهر. (شب قدر بهتر از هزار ماه است).
واضح است كه مباركي اين شب تنها به جهت ارتباط آن با اموري بزرگ مانند نزول قرآن و … است و به اين معني است كه عبادت در آن پر فضيلت است و ثواب زيادي دارد.
در جوامع روايي روايات بسيار زيادي دربارة سعد و نحس بعضي روزهاي هفته و بعضي روزهاي ماههاي عربي و فارسي وجود دارد. با اين كه بيشتر اين احاديث به علت مرسل يا مرفوع بودن ضعيفند، اما رواياتي نيز وجود دارد كه از جهت سند خالي از اعتبار نيستند (طباطبايي، 19/80؛ مجلسي، 56/1 ـ 143).
بعضي از روايات شومي روز را به وقوع حوادثي تلخ در آن روز تفسير ميكنند؛ حوادثي كه به حسب مذاق ديني مطلوب نيست. مانند: رحلت پيامبر(ص)، شهادت امام حسين (ع)، فرود آمدن عذاب بر امتي، آفرينش آتش و مانند آن (حويزي، 5/181 ـ 182؛ مجلسي، 56/40، 41، 46، 58).
در تعدادي از روايات آمده است، براي دفع نحوست اين روزها با دادن صدقه، روزه، دعا، خواندن آية الكرسي و يا مقداري از قرآن به خدا پناه ببرد (مجلسي، 56/28، 31، 32).
در رواياتي ائمه (ع) نه تنها نحسي روزها را نپذيرفتهاند بلكه به عدم توجه به اين پندارها توصيه كردهاند و حتي فرمودهاند در صورتي كه براي انجام اهداف خود در چنين روزهايي اقدام كنيد موفق خواهيد شد؛ مثلاً در روايت امام سجاد (ع) در جواب محمّد بن احمد دقاق آمده است: «من خرج يوم الاربعاء لا يدور، خلافاً علي اهل الطيرة وقي من كل آفة و عوفي من كل داء و عاهة و قضي الله له حاجته». يعني: كسي كه در چهارشنبه آخر ماه بر خلاف اهل طيرة مسافرت كند، از هر آفتي ]كه اهل تطيّر به آن اعتقاد داشتند[ ايمن خواهد بود و از هر بيماري و ناخوشي محفوظ ميماند و خداوند حاجتش را هم بر ميآورد (حر عاملي، 17/116؛ مجلسي، 56/43).
همين محمد بن احمد دقاق در نامة ديگري از حضرت راجع به حجامت در چهارشنبه آخر ماه سؤال مي كند. حضرت (ع) در جواب نامة او مينويسد: «من احتجم في يوم الاربعاء لا يدور ـ خلافاً علي أهل الطيرة ـ وقي من كل آفة و عوفي من كل عاهة و لم تخضر محاجمه» (هر كس بر خلاف اهل طيرة در چهارشنبه آخر ماه حجامت كند، از هر آفتي ايمن خواهد بود و از هرگزندي محفوظ ميماند و محل حجامتش كبود هم نميشود). زيرا افراد ميگفتند هر كس در روز چهارشنبه آخر ماه حجامت كند، محل حجامتش كبود ميشود و حضرت اين گفته را نفي ميكند.
در رواياتي ائمه (ع) با افرادي كه به روز نسبت شومي دادهاند شديداً مخالفت كردهاند و صريحاً فرمودهاند: «لا تعد و لا تجعل للايام صنعاً في حكم الله». چنان كه در روايتي آمده است، حسن بن مسعود ميگويد: «حضور ابوالحسن امام هادي (ع) شرفياب شدم، در آن روز انگشتم آسيب ديده بود و با سوارهاي برخورد كرده بودم و شانهام آسيب ديده بود و در جمعيت انبوهي وارد شدم، بعضي از لباسهايم را پاره كردند، گفتم: اي روز! چه شومي! خدا مرا از شرت حفظ كند. حضرت فرمود: اي حسن تو هم كه با ما رفت و آمد داري، بيگناهي را، به گناه خودت متهم ميكني …؟» در ادامه حضرت به حقيقتي تصريح ميكنند كه حوادث ناگوار كيفر اعمال انسان است و ربطي به شگون و شوم ندارد. حضرت ميفرمايد: «خداوند ثواب ميدهد، عقاب هم ميكند و مجازات بعضي از كارها در اين دنيا و بعضي ديگر را در آخرت ميدهد» سپس فرمود: «براي ايام هيچ دخالتي در حكم خداوند قائل نشويد»[14].
با بررسي مجموع رواياتي كه در كتب روايي نقل شده است نتيجه گرفته ميشود كه منشأ نسبت شومي به روزها، تطيّر عامة مردم به اين روزهاست. اين روايات به دو شيوه راه معالجه اين تفكر را مشخص كردهاند:
الف) اگر شخص بتواند بايد تطيّر را ترك كند.
ب) در صورتي كه توانايي ندارد بايد با دعا، قرآن و … به خدا پناه ببرد و تطيّر را ترك كند. ائمه (ع) با شناختي كه از مخاطبشان داشتهاند هر كدام از اين دو راه حل را به تناسب نشان دادهاند.
بعضي از علما رواياتي كه شومي بعضي از روزها را مسلم گرفتهاند، بر تقيه حمل كردهاند (طباطبايي، 19/82). چرا كه اعتقاد به نحوست حتي در بين خواص اهل سنت وجود داشته است و رواياتي در اين زمينه به پيامبر (ص) نسبت دادهاند. مجلسي (56/46) روايتي از كتاب مسلسلات نقل ميكند؛ در اين روايت مأمون از مسافرت چهارشنبه امتناع ميكند و با نقل روايتي از آباء و اجدادش از رسول خدا (ص) نقل ميكند كه آخرين چهارشنبه هر ماه «يوم نحس مستمر» است.
رواياتي (مجلسي، 56/37، 39، 47) هم دلالت ميكنند كه بعضي از روزها مبارك است. تعليل و تفسير بعضي از آنها وقوع حوادث بزرگ ديني است. مثل تولد و بعثت پيامبر اكرم (ص)، نرم شدن آهن براي داود (ع) (مجلسي، 56/37، 39، 47).
همچنين رواياتي ديگر از پيامبر (ص) نقل شده است كه ايشان براي مبارك شدن برخي از روزها براي امت دعا كرده است: «خدايا اقدام صبحگاه امتم را در برآوردن حاجتهايشان، در روز شنبه و پنجشنبه مبارك گردان» (مجلسي، 56/35).
بنابراين سعادت و نحوست منسوب به بعضي از روزها منشأ تكويني ندارد و تنها در ارتباط با حوادث ديني است، كه در آنها اتفاق افتاده است و رواياتي كه مفهوم آنها غير از اين باشد يا به علت تقيه است و يا از لحاظ سند اعتمادي بر آنها نيست.
از مباحثي كه گذشت به اين نتيجه ميرسيم كه قرآن هر چند تنها موارد تطيّركفار و مشركان را در برابر انبياي الهي بيان ميكند و حتي از تطيّر به اشخاص، موجودات و اشيا سخني به ميان نميآورد ولي با بررسي پاسخ قرآن به تطيّر مخالفان، كه از زبان انبياي الهي بيان شده است، معلوم ميشود كه در اصل تفاوتي از نظر قرآن بين تطيّر به انبياي الهي و يا به انسانهاي ديگر و … نيست. اگر چه تطيّر به انبيا بيشتر مذمت شده است.
قرآن با بيان اين كه «اگر بينديشيد طائر شما از خود شماست» و «شما گروهي اسراف كار و متجاوزيد» و «طائر شما نزد خداست» و «آزمايش ميشويد» اين حقيقت را اثبات ميكند كه حوادث ناگوار معلول اشخاص، اشيا و موجودات ديگر نيست؛ بلكه ممكن است منشأ آنها عقيده، نيت و عمل خود انسان باشد و احياناً انسان به وسيلة آنها آزمايش شود.
از ديدگاه قرآن منشأ تطيّر، عدم آگاهي بشر نسبت به اسباب و علل واقعي حوادث است.
علاوه بر قرآن، در روايات نيز از تطيّر بحثهايي به ميان آمده است، از جمله حديث رفع كه مستند فقهي تطيّر است و بعضي اصوليون با استدلال به آن به اين نتيجه رسيدهاند كه با خطور تطيّر در قلب انسان، سه صورت پيش ميآيد:
1. انسان به تطيّر اعتقاد ندارد و به آن ترتيب اثر نميدهد. حرمت اين صورت از تطيّر بر اساس حديث رفع از امت پيامبر اكرم (ص) برداشته شده است.
2. انسان به تطيّر اعتقاد دارد و آن را در سرنوشتش مؤثر ميداند و به آن ترتيب اثر ميدهد. اين صورت از تطيّر قطعاً حرام و شرك است.
3. انسان به تطيّر اعتقاد ندارد و فقط در عمل يا در گفتار به آن اعتنا ميكند. اين صورت از تطيّر هم حرام است.
از ديدگاه روايات تطيّر شرك و كفر به خداوند است. تطيّر بياساس است و تنها كسي كه تطيّر ميزند متضرر ميشود.
تطيّر تنها تأثير رواني دارد و موجب نااميدي انسانها ميشود. نقطة مقابل تطيّر، تفأل است كه به آن سفارش شده است.
ائمة معصوم (ع)، تنها راه علاج تطيّر را بياعتنايي ميدانند. البته اين در صورتي است كه كسي بتواند بياعتنا باشد. در غير اين صورت انسان بايد با دعا، صدقه و خواندن قرآن به خدا پناه ببرد تا بتواند كارهايش را انجام دهد.
* ـ تاريخ وصول: 20/12/81 ؛ تاريخ تصويب نهايي: 19/3/82 .
[1]. براي اطلاع بيشتر به كتاب فرهنگ خرافات و كتاب اسلام و عقايد و آراي بشري يا جاهليت و اسلام مراجعه شود.
[2]. اصل نام گذاري اين بود كه مرغ اگر سانح بود تيرانداز به سهولت ميتوانست صيدش كند؛ ولي اگر بارح بود صياد نميتوانست آن پرنده را نشانه بگيرد. البته به اعتقاد بعضي، بارح خوب و سانح شوم بود. (طبري، 9/66، طباطبايي، 13/53؛ عسقلاني، 10/61؛ قرطبي، 7/169؛ يحيي نوري، 554)
[3]. «يطّيّروا» يعني «يتطيّروا»، تاء در طاء ادغام شده است. (ميبدي، 9/710؛ طبرسي، 3/719).
[4]. اصل «اطّيّرنا» «تطيّرنا» بـوده است. «تاء» در «طاء» فـاء الفعل ادغام شده است و چون ابتداي كلمه ساكن بوده است همزة وصل در ابتداي آن آمده است. (دمشقي، 16/186)
[5]. مؤمنون / 45 ـ 46.
[6]. اعراف/130.
[7]. در ميان مفسران مشهور است كه قريه همان «انطاكيه» از شهرهاي شامات بوده است (مكارم شيرازي، 18/340).
[8]. علامه طباطبايي. در بحثي با عنوان «كلام في استناد الحسنات و السيّئات اليه تعالي» همة جوانب موضوع را به تفصيل توضيح داده است.
[9]. انسانهايي كه نميدانند و براي دانستن كمترين كوشش نميكنند.
[10]. احكامي در امتهاي پيشين وجود داشت اما به علت آن كه بشر در زمان پيامبر (ص) به كمال نزديكتر بود از امت پيامبر (ص) برداشته شد. چرا كه هر چه بشر به كمال نزديكتر باشد تأديب او سبكتر است مانند كودك لجوج و كودك سر به راه كه تأديب كودك لجوج شديدتر است. (شيرازي، 287 ـ 288).
[11]. اين حديث با كلمة «دفع عن» نيز از پيامبر (ص) به نقل از امام صادق (ع) نقل شده است. سند آن مرفوعه است. مرحوم كليني ـ قدس سره ـ در كتاب ايمان و كفر كافي ج 2، ص 463 آورده است.
[12]. در بعضي از عبارات ردّته آمده است. (راغب، 529؛ متقي، ح 28566)
[13]. قال ابا عبدالله (ع): «فأما شوم المرئه فكثرة مهرها و عقم رحمها و أما الدابة فسوء خلقها و منعها ظهرها و اما الدار فضيق ساحتها و شر جيرآنها و كثرة عيوبها» (نوري، 560).
[14]. «دخلت علي ابن الحسن علي بن محمد (ع) و قد نكبت إصبعي و تلقاني راكب و صدم كتفي و دخلت في زحمة فخرقوا عليّ بعض ثيابي، فقلت: كفاني الله شرك من يوم فما أيشمك. فقال (ع) لي: يا حسن هذا و أنت تغشّانا ترمي بذنبك من لا ذنب له؟ … أن الله هو امثيب و المعاقب و المجازي بالاعمال عاجلاً و آجلاً … لا تعدوا لا تجعل للايام صنعاً في حكم الله» (حراني، 510؛ مجلسي، 56/2).
1. ـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ؛ الخصال، با مقدمه و ترجمه و تصحيح سيد احمد فهري زنجاني، انتشارات علميه اسلاميه.
2. ـ ــــــــــــــــــــ ؛ تفسير نمونه، به قلم جمعي از نويسندگان، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چاپ سيزدهم، 1375ش.
3. ـ ابن بابويه، ابو جعفر محمد بن الحسين؛ التوحيد، با تصحيح سيد هاشم حسيني طهراني، جماعة المدرّسين في الحوزة العلمية، قم.
4. ـ ابن عاشور، محمد الطاهر؛ التحرير و التنوير، تونس، مؤسسة التونسيه.
5. ـ ابن منظور؛ لسان العرب، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1408ق.
6. ـ ابو الفتوح رازي؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، تصحيح محمد جعفر ياحقي و محمد مهدي ناصح، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1376ش.
7. ـ الأبشيهي، شهاب الدين محمد بن احمد؛ المستطرف في كل فن مستظرف، م 850 ق، بيروت، دار الجيل، چاپ اول، 1413ق.
8. ـ الأزدي، سليمان السجستاني؛ سنن ابي داود، به كوشش عزت عبيد الدعاس، عادل السيّد، سوريه، حمص، دار الحديث، چاپ اول، 1393ق.
9. ـ الأشقر، عمر سليمان؛ عالم السحر و الشعوذة، كويت، مكتبة الفلاح، دار النفائس، چاپ اول، 1410ق.
10. ـ الاعتمادي التبريزي، مصطفي؛ شرح رسائل، قم، چاپخانه علميه.
11. ـ الآلوسي، محمد؛ روح المعاني، به كوشش محمد حسين العرب، بيروت، دار الفكر، 1417ق.
12. ـ البامياني، الشيخ محمد؛ دروس في الرسائل، جزء 2، انتشارات دار المصطفي (ص)، لاحياء التراث، قم.
13. ـ البخاري الجعفي، محمد؛ صحيح بخاري، به كوشش مصطفي دياب البغا، بيروت، دمشق، دار ابن كثير، چاپ پنجم، 1414ق.
14. ـ البروجردي، الشيخ محمد تقي؛ نهاية الافكار تقريرات الشيخ ضياء الدين العراقي، انتشارات اسلامي.
15. ـ الجاسم، محمود؛ الطيرة و الفأل (التشاؤم و التفاؤل) في ضوء الكتاب و السنة، بيروت، دار ابن حزم، چاپ اول، 1413ق.
16. ـ الحرّ العاملي، محمد؛ وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعة، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1410ق.
17. ـ الحراني، حسن بن شعبة؛ تحف العقول عن آل الرسول، ترجمة محمد باقر كمرهاي، تهران، انتشارات كتابچي، چاپ هفتم، 1378ش.
18. ـ الحسيني، محمد مرتضي؛ تاج العروس من جواهر القاموس، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، چاپ اول، 1414ق.
19. ـ الحويزي، عبد علي؛ تفسير نور الثقلين، ايران، قم، انتشارات اسماعيليان، چاپ چهارم، 1373ش.
20. ـ الدمشقي، ابو حفص عمر الدمشقي؛ اللباب في علوم الكتاب، به كوشش عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوّض، لبنان، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1419ق.
21. ـ الراغب الاصفهاني، حسين بن محمد؛ مفردات راغب، به كوشش صفوان عدنان داوودي، دمشق، دار القلم، چاپ اول، 1412ق.
22. ـ الزمخشري، محمود؛ الكشاف في حقائق غوامض التنزيل، قم، نشر البلاغة، چاپ دوم، 1415ق.
23. ـ الشيرازي، السيد محمد؛ الوصائل الي الرسائل.
24. ـ الصادقي، محمد؛ الفرقان في تفسير القرآن، لبنان، بيروت، دار التراث الاسلامي، چاپ دوم، 1416ق.
25. ـ الطبرسي، ابو علي الفضل؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفة، چاپ اول، 1406ق.
26. ـ الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير؛ جامع البيان عن تأويل أي القرآن، به كوشش صدقي جميل العطّار، بيروت، دار الفكر، 1415ق.
27. ـ العسقلاني، احمد بن حجر؛ فتح الباري شرح صحيح البخاري، به كوشش عبدالعزيز بن باز و محمد فؤاد عبد الباقي، لبنان، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1410ق.
28. ـ الفخر الرازي، التفسير الكبير، لبنان، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1415 ق.
29. ـ القرطبي، محمد بن احمد الانصاري؛ الجامع لاحكام القرآن، لبنان، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ پنجم، 1417ق.
30. ـ المتقي، علي؛ كنز العمّال، بيروت، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1405ق.
31. ـ المجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الأطهار، لبنان، بيروت، مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق.
32. ـ المصطفوي، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، چاپ اول، 1365ش.
33. ـ انصاري، شيخ مرتضي؛ فرائد الاصول، البرائة و الاشتغال، الجزء الثاني، اعداد لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم، قم، مجمع الفكر الاسلامي، چاپ اول، شعبان 1419ق.
34. ـ آيتي، عبدالمجيد؛ ترجمة نهج البلاغه، تهران، بنياد نهج البلاغه، چاپ اول، 1376ش.
35. ـ جعفري، محمد تقي؛ تفسير و نقد و تحليل مثنوي جلال الدين محمد بلخي، انتشارات اسلامي، چاپ دهم، 1363ش.
36. ـ جواد علي؛ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، دار العلم للملايين، چاپ اول، 1970م.
37. ـ خميني، (امام) روح الله؛ انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، مهر 1372.
38. ـ دشتي، محمد؛ ترجمة نهج البلاغه، بوشهر، مؤسسه انتشاراتي موعود اسلام، چاپ اول، 1379ش.
39. ـ رشيد رضا، محمد؛ تفسير المنار، لبنان، بيروت، دار المعرفة، چاپ دوم، 1393ق.
40. ـ سبزواري، اسماعيل؛ جامع النورين مشهور به انسان، تهران، كتابفروشي علميه اسلاميه.
41. ـ سيد قطب؛ في ظلال القرآن، قاهره، دار الشرق، چاپ اول، 1412ق.
42. ـ شيخ زاده، محي الدين؛ حاشية محي الدين شيخ زاده بر تفسير القاضي البيضاوي، به كوشش محمد عبدالقادر شاهين، لبنان، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ اول، 1419ق.
43. ـ طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات جامعة مدرسين، چاپ پنجم، 1417ق.
44. ـ طريقهدار؛ كند و كاوي دربارة استخاره و تفأل، قم، نشر مدين، چاپ اول، 1373ش.
45. ـ فاضل لنكراني، الشيخ محمد؛ سيري كامل در اصول فقه دورة كامل در خارج اصول، تهيه و تنظيم محمد دادستان، انتشارات فيضيّه، شهريور 1379.
46. ـ فضل الله، محمد حسين؛ من وحي القرآن، بيروت، دار الملاك، چاپ دوم، 1419ق.
47. ـ فولادوند، محمد مهدي؛ ترجمة قرآن كريم.
48. ـ فيض الاسلام، علي نقي؛ ترجمه و شرح نهج البلاغه.
49. ـ قمي، عباس؛ سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، بيروت، الغبيري، دار المرتضي.
50. ـ مكارم شيرازي، ناصر؛ ترجمة قرآن كريم.
51. ـ ميبدي، رشيد الدين؛ كشف الاسرار و عدة الابرار، به كوشش علي اصغر حكمت، انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، 1361ش.
52. ـ نوري، يحيي؛ اسلام و عقايد و آراي بشري، تهران، مجتمع تحقيقات و مطالعات اسلامي، چاپ ششم، 1354ش.